بعد از کربلا چه گذشت...(قسمت ۱۰)

 
بعد از کربلا چه گذشت...
 
(قسمت 10)
 
بعد از مراسم عزاداری،امام سجاد و اهل بیت ابا عبدالله نزدیک مدینه رسیدند. 
امام فرمود خیمه ها را سرپا کنند و زنان و اهل بیت وارد شدند.
 
سپس به بشیر فرمود: وارد مدینه شو و مردم را از شهادت اباعبدالله و آمدن ما باخبر کن.
 
بشیر اطاعت کرد و وارد مدینه شد و به مسجد رفت. سپس  صدایش به گریه بلند شد و اشعاری سرود وگفت: من بشیر ابن جنلم فرستاده امام سجادم،
علی ابن حسین یا عمه ها و خواهرانش بیرون دروازه مدینه اند و مرا فرستاده تا مکانش را به شما معرفی کنم. 
 
مردم شتابان به خارج مدینه هجوم آوردند،
زنی نماند در مدینه که بیرون نیامده باشد. همگی صدایشان به گریه و شیون بلند شد و مدینه یکپارچه ضجه و ناله شد....
 
وقتی مردم خارج از مدینه تجمع کردند، امام از خیمه خارج شد در حالی که گریان بود و دستمالی در دست داشت که اشکهایش را پاک میکرد.
 
مردم با دیدن حضرت صدایشان به شیون بلند شد  و حضرت را تسلیت و تعزیت گفتند. 
 
امام روی صندلی نشست  و سپس با دست اشاره کرد که مردم ساکت شوند  
 
سپس ضمن ایراد خطبه فرمود: 
خدا را حمد و سپاس میگویم که ما را با ابتلا به مصیبتهای بزرگ در معرض امتحان و آزمایش قرار داد...
 
حسین و افراد و اهل بیتش را کشتند و زنان و کودکانش را اسیر کردند و سر بریده اش را شهر به شهر گرداندند. 
 
این مصیبتی است که مثل و مانندی ندارد. مردم!
ما از شهر خود رانده شدیم و در بیابانها سرگردان شدیم، بدون انکه جرمی مرتکب شده باشیم و یا شکافی در اسلام پدید آورده باشیم.
 
چه مصیبت بزرگ و جانسوز و رنج دهنده ای بود که به مارسید و ما به حساب خدا میگذاریم که او عزیز است و انتقام گیرنده...
 
ورود اهل بیت به مسجد رسول الله 
 
 اهل بیت به محض ورود به مدینه قبل از رفتن به خانه هایشان به کنار قبر مطهر رسول الله میروند تا گزارش سفرشان را به رسول خدا بدهند و شکایت کنند. 
 
چه گفتگوهایی بود و چه دردودل هایی کردند که تاریخ از بیان آن عاجز است و مختصرا آورده میشود:  
 
زینب سلام الله علیها دستها را دو طرف درب مسجد گذاشت و سر را داخل مسجد برد و صدا زد: یا جداه! خبر قتل برادرم حسین را آورده ام....
 
سکینه با صدای بلند فریاد کشید:  ای جد گرامی از آنچه برماگذشته است پیش تو شکایت آورده ام،
بخدا قسم سنگدل تر از یزید ندیدم و کافر و مشرکی بدتر از او ندیدم .
 
با چوب خیزران بر لب و دندان پدرم حسین میزد و میگفت: حسین چوبها را چگونه میبینی...؟
 
ادامه دارد...
 
 
لهوف ص 197
بحار ج 45 ص 147
نفس المهموم ص 469
حیات الحسین ج 3 ص 425
 
 
#_معاونت_فرهنگی پایگاه مقاومت بسیج شهید باهنر دانشگاه سمنان
کلمات کلیدی
مدیر سیستم
تهیه کننده:

مدیر سیستم

0 نظر برای این محتوا وجود دارد

نظر دهید

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *