بعد از کربلا چه گذشت...(قسمت 4)

 

بعد از کربلا چه گذشت...(قسمت 4)

 

 

عبیدالله ابن زیاد سرهای مقدس را به سمت شام و برای یزید فرستاد،یزید دستور داد که اسرا را هم به شام بفرستید.

 

کسانی که همراه سرهای مقدس سفر میکردند در اولین منزل فرود امدند تا غذا بخورند. 

در حالیکه مامورین مشغول خوشحالی و خوردن غذا و شرب خمر بودند، ناگهان دستی روی دیوار پدیدار شد و نوشت:

 

"آیا امتی که حسین را میکشند امید شفاعت جدش را روز حساب و قیامت دارند؟"

 

مامورین مضطرب و هراسان شدند و خواستند دست را بگیرند که دست ناپدید شد. دوباره مامورین مشغول خوردن غذا شدند که دوباره دست ظاهر شد و نوشت:

" نه این چنین نیست،بخدا قسم که اینها شفیعی ندارند و روز قیامت در عذاب خواهند بود."

 

 مامورین دوباره سعی کردند دست را بگیرند و نتوانستند. دوباره مشغول غذا خوردن شدند که دوباره دست ظاهر شد و نوشت:

 "حسین را به حکم حاکم جور کشتند و این خلاف حکم خدا است."

 

 غذا خوردن برای همه ناگوار شد و از آنجا کوچ کردند.

 

مامورین ابن زیاد در راه سر حسین علیه السلام را از صندوق در آوردند و روی نی قرار دادند تا به منزلی رسیدند که راهبی در انجا زندگی میکرد.

 

نیمه شب راهب متوجه شد از بیرون نوری از زمین تا آسمان میدرخشد.

 

 بیرون آمد و دید نور از سر امام حسین علیه السلام هست،نزد مامورین آمد و گفت: شماها کی هستید؟

مامورین ابن زیاد.

این سر کیست؟

سر حسین ابن علی

کدام علی؟

 علی ابن ابیطالب.

 مادرش کیست؟ 

فاطمه دختر رسول خدا.

دختر پیامبرتان؟ 

بلی! 

وای بر شما که چه بد مردمی هستید! اگر مسیح فرزندی داشت او را روی مژه ی چشمانمان نگه میداشتیم... 

 

ممکن است ده هزار دینار به شما بدهم و این سر را تا صبح به من بسپارید؟ 

مانعی ندارد. 

ده هزار دینار را گرفتند و سر را به راهب دادند.

 

راهب سر را شستشو داد و معطر گردانید و روی زانو گذاشت و تمام شب گریه میکرد تا صبح سر امام حسین علیه السلام را مخاطب قرار داد و گفت: ای سر مقدس من گواهی میدهم که جز خدای یکتا خدایی نیست و گواهی میدهم که محمد جد تو رسول خداست و من بر دین جد تو هستم.. 

 

فردا صبح نزدیک شام که رسیدند،ماموران سر ابی عبدالله گفتند: بیایید دینارها را تقسیم کنیم مبادا یزید از ما بستاند،

 

وقتی کیسه های زر را گشودند دیدند که دینارهای طلا به خزف تبدیل شده بود که یک طرف آن مکتوب بود:

 

"و لا تحسبن الله غافلا عمّا یعمل الظالمون.

 و در طرف دیگر:

 "و سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون"

 

اسرای اهل بیت چون نزدیک شام رسیدند ،تمام مردمان شام از کوچک و بزرگ برای تماشای اهل بیت و اظهار شادمانی از پیروزی یزید به استقبال شتافتند.

 

به منظور تکمیل تزیین شهر سه روز اهل بیت را در خارج شهر متوقف ساختند و شهر را با انواع تزیینات اراستند.

مردم مشغول لهو و لعب و رقص و پایکوبی شدند . اهل بیت وارد دمشق شدند...

 

نفس المهموم ص423،

 صواعق المحرقه ص197.

 مناقب ابن شهراشوب ج4 ص 82

 نفس الهموم ص 429 

 کامل بهایی ج2،ص186

 

#_معاونت_فرهنگی پایگاه مقاومت بسیج شهید باهنر دانشگاه سمنان

کلمات کلیدی
مدیر سیستم
تهیه کننده:

مدیر سیستم

0 نظر برای این محتوا وجود دارد

نظر دهید

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *